رستم از شاهنومه رفت
 
سالک آزادگی
خدا را دوست بدارید،حداقلش اینست که یکی را دوست دارید که روزی به او می رسید
درباره وبلاگ


من درد در رگانم،حسرت در استخوانم،چیزی نظیر آتش در جانم پیچید... سرتاسر وجود مرا گویی چیزی به هم فشرد،تا قطره ای به تفتگی خورشید جوشید از دو چشمم... از تلخی تمامی دریاها در اشک ناتوانی خود ساغری زدم
آخرین مطالب
نويسندگان
برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار
 
 رستم از شاهنومه رفت

 

درگذشت غلامرضا تختی 17 دی 1346

 

برای آنکه تختی نگرید همه بخندیم

 

 

 

 

آن روز تختی برای تماشای مسابقه تنیس بین احتشام زاده و حریف آمریکایی به دانشگاه تهران رفته بود که دانشجو ها دوره اش کردند بعد او را بردند پشت میکروفن که برایشان حرف بزند پهلوان مثل همیشه 2 دستش را به سینه گذاشت خم شد و چند بار تکرار کرد خجالتم ندهید بعد سرش آورد نزدیک میکروفن و صدایش در سالن پیچید که گفت یکی از آرزوهای من این است که به حج بروم چشم دانشجوها به دهان پهلوان بود و او با همان سرراستی و سادگی که شروع کرده بود ادامه داد اما هروقت به یاد این آرزوی براورده نشده می افتم و دلم می گیرد می آیم یک بار دور این دنشگاه می گردم آنوقت دلم تسلی می شود . من فکر می کنم برای رهایی مردم از فقر و بدبختی این دانشگاه برای خودش قبله ایست .تختی چند کلمه اش را که گفت از سکو آمد پایین . جوان ها برایش کف می زدند و صورتش را می بوسیدند.آنها این پهلوان پخته و جوان 33 ساله را دوست داشتند .کارهای او شبیه قصه هایی بود که مادر بزرگها و پدر بزرگهایشان هروز وقتی زیر کرسی گرم می شدند و حرف هایشان گل می انداخت تعریف می کردند.

خبر زلزله بویین زهرا که آمد تختی 2-3 نفر از دوستانش را جمع کرد یک وانت آورد و خودش هم یک سینی بزرگ گرفت دستش .با هم از سر خیابان عباس آباد راه افتادند سمت پایین و مردم بی حساب پول می ریختند .وقتی دسته آنها رسید به چهار راه جمهوری پیر زنی که رهگذر بود چادرش را برداشت و به تختی داد و گفت من فقط همین چادر را دارم که ببخشم به پسرم .اشکهای پهلوان که همیشه به پلک هایش نزدیک بود سرازیر شد و اسرار کرد که پیره زن چادرش را پس بگیرد مردم که دور آنها بودند هم گریه می کردند و خبر نگارها تند تند عکس می گرفتند و روز بعد روزنامه ها نوشتند پیر زنی بعد از 60 سال به خاطر تختی و کمک به زلزله زده ها کشف حجاب کرد .اما نرسیده به خبابان استانبول چند تا مامور جلوی وانت را گرفتند و از تختی خواستند که بساطش را هرچه زودتر جمع کند و برگردد.

 

آنها خوششان نمی آمد کسی اینطور باشد مهره مار داشته باشد وقتی سینما می رود مردم پشت درها جمع می شوند وقتی با ماشین پشت چهار راه می ایستد افسر راهنمایی چراغ را به خاطر او عوض می کندوقتی در خانه است پسر بچه های 12-13 ساله برای یک نظر دیدنش کشیک بکشند و وقتی شکست خورده است مردم باز او را قلم دوش کنند و در خیابانهای شهر بگردانند.

آن شب وقتی تختی از هواپیما در فرودگاه مهرآباد پیاده شد اولین چیزی که دید پلاکاردهای کوچک و بزرگی بود که روی همه آنها نوشته بودند برای آنکه تختی نگرید همه بخندیم پهلوان دستش را گرفت جلوی چشمهایش و گریست .گفت من که نتوانستم کاری برای شما بکنم...

قبل از آنکه دسته ورزشی برای المپیک توکیو راه بیفتد گفته بودند پرچم دار تیم تختی استاما در اردوی تدارکاتی تا جایی که از دستشان برمی آمد او را آزار دادند و به او کم محلی کردند تختی با 97 کیلوگرم وزن مجبور بود با سبک وزنها تمرین کند چون هم وزن هایش سراغ او نمی آمدند . وقتی یکی از کشتی گیرها پرسید آقا تختی امسال تمرینت کم نیست ؟ نگاه او کدر شد و گفت بگذار کم باشد بگذار بروم و ببازم تا بعضی ها راحت شوند.

دسته ورزشی که به مقصد رسید خبر نگارها چیزهای بی سابقه ای دیدند تختی تنها بود.روز افتتاح پرچم را از او گرفتند و در فواصل استراحت میان کشتی کسی هم صحبت او نمی شد.

17 دی ماه 46 وقتی روزنامه ها نوشتند : غلامرضا تختی خود را کشت مردم باورشان نشد .آنها مطمئا بودند که تختی را چیز خورش کردند حتی اسم سم را هم میدانستند باربی توریت .آنها می گفتند غلامرضا غلامرضا را کشت و عکس پهلوان را می گذاشتند روی طاقچه کنار قرآن و شمایل مولا.

 
__

نظرات شما عزیزان:

نیمه پنهان من
ساعت1:40---10 تير 1390
سلام وبلاگ جالبی دارید

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 101
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 102
بازدید ماه : 229
بازدید کل : 26338
تعداد مطالب : 80
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1